چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴ - ۰۸:۱۳
کارنامه رسانه‌ها در جنگ ۱۲ روزه: درخشش مقطعی، شکست استراتژیک

حوزه/ رسانه‌های داخلی در دوره پیش از جنگ نتوانستند با ارائه اطلاعات دقیق و به‌موقع و آمادگی روانی، وظیفه نظارت بر محیط را به‌درستی ایفا کنند، اما در جریان جنگ عملکرد نسبتاً قابل قبول و منسجم‌تری داشتند؛ هرچند روایت‌های نادرست اعتماد مخاطب را تهدید کرد. در دوره پساجنگ، رسانه‌های ما در مواجهه با مخاطبان منطقه‌ای و بین‌المللی در انتقال میراث فرهنگی و همبستگی تمدنی عملکردی ضعیف از خود نشان دادند.

اشاره؛

محتوای زیر حاصل سلسله نشست‌های مجازی «آنِ ما شدن؛ چگونگی پیوند سرزمین، ملت و دین در همبستگی ملی ایرانیان» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم (علیه‌السلام) است.

در این نشست به موضوع «وظیفه رسانه ها در حفظ و تقویت روایت اصیل از همبستگی تمدنی جامعه ایرانی» توسط حجت الاسلام محمدحسین هاشمیان، دانشیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم پرداخته شده است که حوزه نیوز به انتشار متن این نشست خواهد پرداخت:

* محورهای اصلی این نشست:

۱. سه‌گانه کارکردی رسانه‌ها در نظریه لاسوِل: نظارت بر محیط، حفظ همبستگی اجتماعی، و انتقال میراث فرهنگی.

۲. بررسی کارنامه رسانه ها در ۳ دوره پیش از جنگ و حین جنگ و پساجنگ

۳. رسانه‌ها و همبستگی اجتماعی در سه دوره جنگ

۴. لزوم شناخت و به‌کارگیری روایت‌های حماسی، تراژیک و کمدی

۵. نقش رسانه در انتقال مؤثر میراث فرهنگی با پیونددهی نسل‌ها از طریق روایت‌ها

۶. ایجاد هراس در نخبگان جوان با ترور علمی و تحریف روایت‌ها برای قطع پیوستگی تمدنی توسط دشمن

۷. نقش ضعیف رسانه‌ها در نشان دادن چهره منفور صهیونیست به مخاطب جهانی و بین‌المللی

۸. فرصت‌سوزی رسانه‌های ایران در جهانی‌سازی پیام مقاومت علیه اسرائیل

کارنامه رسانه‌ها در جنگ ۱۲ روزه: درخشش مقطعی، شکست استراتژیک

یکی از چارچوب‌های نظری مهم برای تبیین وظایف و کارکردهای رسانه‌ها، چارچوبی است که «هارولد لاسول» ارائه داده است.

وی سه کارکرد عمده برای رسانه‌ها قائل است که هر یک از آن‌ها می‌تواند جهت‌دهنده بحث درباره نحوه عملکرد رسانه‌ها در شرایط خاص، از جمله موقعیت فعلی ما باشد. به‌ویژه، این سه کارکرد می‌توانند در بررسی چگونگی ایفای نقش رسانه‌ها در تقویت همبستگی تمدنی، نقش کلیدی ایفا کنند.

* سه کارکرد عمده برای رسانه‌ها در نظریه لاسول:

* کارکرد اول: نظارت بر محیط

نخستین کارکرد، «نظارت بر محیط» است. لاسول معتقد است رسانه‌ها با ارائه اطلاعات دقیق و به‌موقع، مخاطبان خود را در جریان آخرین تحولات و رویدادهای مختلف قرار می‌دهند.

در ارتباط با موضوع حاضر، یعنی تحولات جنگی و درگیری‌های میان ایران و نظام سلطه، به‌ویژه رژیم صهیونیستی، این کارکرد از اهمیت بالایی برخوردار است. رسانه‌ها در گام نخست موظف‌اند با شرح دقیق وقایع، مردم را در جریان رخدادها قرار دهند.

* کارکرد دوم: حفظ همبستگی اجتماعی

دومین کارکرد، «حفظ همبستگی اجتماعی» است. لاسول بر این باور است که رسانه‌ها، فراتر از اطلاع‌رسانی و نظارت بر محیط، باید در جهت تقویت انسجام اجتماعی نیز عمل کنند.

روایت‌هایی که رسانه‌ها از رویدادها و پدیده‌ها ارائه می‌دهند، می‌تواند در تحکیم یا تضعیف این همبستگی تأثیرگذار باشد.

در واقع، بسته به نوع پدیده، میزان درگیری جامعه با آن و نحوه روایت رسانه‌ای، ممکن است انسجام اجتماعی یا تقویت شود یا خدشه‌دار گردد.

به عنوان نمونه، در دوره همه‌گیری کرونا، رسانه‌ها تا حد زیادی توانستند این کارکرد را به‌خوبی ایفا کنند و در نتیجه همبستگی اجتماعی تقویت شد.

در تحولات اخیر(جنگ ایران و اسرائیل) نیز، عملکرد رسانه‌ها از این منظر نسبتاً قابل قبول ارزیابی می‌شود. بر این اساس، می‌توان گفت رسانه‌ها در شرایط بحرانی، همچون جنگ، وظیفه دارند از طریق روایت‌سازی دقیق و واقع‌گرایانه، انسجام جامعه را حفظ کنند.

در این زمینه، می‌توان تحلیل عملکرد رسانه‌ها را در سه دوره زمانی مورد توجه قرار داد:

پیش از جنگ

در جریان جنگ

و پس از پایان جنگ.

سه کارکرد اصلی رسانه‌ها از منظر لاسول – یعنی نظارت بر محیط، حفظ همبستگی اجتماعی، و انتقال میراث فرهنگی – در هر یک از این دوره‌ها به گونه‌ای متفاوت بروز می‌یابد و به همین دلیل ارزیابی عملکرد رسانه‌ها نیز باید با توجه به این سه‌گانگی زمانی انجام گیرد.

* رسانه‌ها در دوره پیش از جنگ موفق نبوده‌اند

در دوره پیش از جنگ، به‌ویژه در کارکرد نخست یعنی ارائه اطلاعات، رسانه‌های داخلی نتوانستند نمره قابل قبولی کسب کنند.

برخلاف رسانه‌های رژیم صهیونیستی که پیش از آغاز درگیری‌ها، با ایجاد نوعی آمادگی روانی و روایت‌هایی مبتنی بر وضعیت جنگی، افکار عمومی خود را برای ورود به جنگ آماده کرده بودند، رسانه‌های ما حتی پس از آغاز رسمی حملات نیز تا مدت‌ها از به‌کار بردن واژه «جنگ» اجتناب می‌کردند.

به‌گونه‌ای که تا عصر روز جمعه، زمانی که پیام رسمی مقام معظم رهبری منتشر شد و واژه «جنگ» به‌صورت صریح از سوی ایشان بیان گردید، این مفهوم وارد ادبیات رسانه‌ای نشد. این امر نشان‌دهنده آن است که رسانه‌ها در دوره پیش از جنگ، در ایفای کارکرد نخست خود – یعنی اطلاع‌رسانی به‌موقع و صریح – موفق نبوده‌اند.

* عملکرد نسبتا قابل قبول رسانه ها در دوره جنگ

در دوره جنگ، یعنی در جریان دوازده روزه درگیری اخیر، می‌توان گفت که عملکرد رسانه‌ها در حوزه اطلاع‌رسانی نسبتاً قابل قبول بوده است. اگر دو شاخص برای ارزیابی این عملکرد در نظر بگیریم – یکی «بهنگام بودن» و دیگری «صحت روایت» – می‌توان نتیجه گرفت که رسانه‌ها توانسته‌اند تا حد زیادی این دو معیار را رعایت کنند.

با این حال، به‌کار بردن تعبیر «نسبتاً» از آن‌روست که در برخی موارد، روایت‌هایی از سوی رسانه‌ها مطرح شد که بعداً نتوانستند شواهد مستندی برای آن ارائه دهند.

برای مثال، ادعای سرنگونی یک جنگنده F۳۵ و اسارت خلبان زن آن، که در فضای رسانه‌ای کشور به‌صورت گسترده منتشر شد و حتی برخی مراجع رسمی نیز آن را بازتاب دادند، در نهایت فاقد مدارک قابل استناد بود.

چنین مواردی می‌تواند به اعتماد مخاطب آسیب بزند. اگرچه ممکن است در خلال جنگ، مخاطبان به‌دلیل وضعیت خاص روانی این‌گونه روایت‌ها را بپذیرند، اما در دوره پس از جنگ که فضای شفاف‌تری فراهم می‌شود، مشخص شدن نادرستی این روایت‌ها می‌تواند مرجعیت رسانه‌ها را زیر سؤال ببرد.

به همین دلیل، با وجود تلاش‌های صورت‌گرفته، می‌توان گفت عملکرد رسانه‌ها در دوره جنگ تنها به‌صورت «نسبتاً» قابل قبول ارزیابی می‌شود.

* کارنامه غیرقابل قبول رسانه در دوره پس از جنگ

در خصوص وضعیت رسانه‌ها در دوره پس از جنگ، البته باید تأکید کرد که در حال حاضر هنوز وارد مرحله قطعیِ پساجنگ نشده‌ایم که بتوان به‌صورت کامل کارکرد اول رسانه، یعنی اطلاع‌رسانی، را در آن باز کرد.

در این دوره، اطلاع‌رسانی در معنای صرفِ ارائه اطلاعات کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد و بیشتر تمرکز بر روایت‌هایی از حماسه‌هایی است که خلق شده‌اند یا تراژدی‌هایی که رخ داده‌اند؛ اما اگر وضعیت فعلی را نوعی «تعلیق جنگ» در نظر بگیریم، باید گفت که کارنامه رسانه‌های ما از منظر ایفای کارکرد اطلاع‌رسانی همچنان قابل قبول نیست.

در این شرایط، رسانه‌های ما در نوعی ابهام و سردرگمی به سر می‌برند و به‌درستی نمی‌دانند که اکنون باید چه روایتی را به جامعه ارائه دهند.

حتی در مواردی دیده می‌شود که مجدداً به دوگانه‌های سنتی و پیشین خود بازگشته‌اند؛ دوگانه‌هایی که نه‌تنها به تقویت همبستگی اجتماعی منجر نمی‌شوند، بلکه آن را تضعیف نیز می‌کنند.

برای نمونه، دوگانه «امت‌گرایی» در برابر «ایران‌گرایی» بار دیگر در برخی از گفتمان‌های رسانه‌ای دیده می‌شود، در حالی که رسانه‌ها غافل مانده‌اند از اینکه می‌توانند از ظرفیت رخدادهای همین دوازده روز جنگ اخیر، روایت‌هایی دقیق و منسجم ارائه دهند.

چنان‌که در بخش قبل نیز اشاره شد، سه کارکرد اصلی رسانه‌ها از منظر هارولد لاسول شامل: «نظارت بر محیط»، «ایجاد و حفظ همبستگی اجتماعی» و «انتقال میراث فرهنگی» هستند.

* بررسی نقش رسانه در همبستگی اجتماعی مردم ایران در سه دوره جنگ

اکنون اگر بخواهیم دومین کارکرد یعنی همبستگی اجتماعی را در سه مقطع زمانیِ پیش از جنگ، حین جنگ و پس از جنگ بررسی کنیم، باید گفت که در دوره پیش از جنگ رسانه‌ها در ایفای این نقش نیز عملکرد قابل قبولی نداشته‌اند.

گرچه دولت چهاردهم با ریاست فردی که شعار اصلی‌اش وفاق، همدلی و همبستگی اجتماعی بود، تا حدی توانست برخی از گسل‌های اجتماعی را کاهش دهد، اما این دستاورد را نمی‌توان به حساب کارکرد رسانه‌ها گذاشت. به‌طور کلی، رسانه‌ها در تقویت همبستگی اجتماعی پیش از ورود به جنگ موفق عمل نکرده‌اند.

اما خودِ جنگ، چنان‌که حتی برخی نظریه‌پردازان غربی پیش از این نیز نسبت به آن هشدار داده بودند، به‌مثابه یک محرک قوی برای افزایش انسجام اجتماعی در ایران عمل کرد.

این مسئله ریشه در هویت تاریخی ایرانیان دارد؛ مردمانی که در مواجهه با تهدیدات خارجی، به‌طور سنتی انسجام داخلی بیشتری از خود نشان می‌دهند.

البته این انسجام را نمی‌توان تماماً به عملکرد رسانه‌ها نسبت داد، اما بدون شک رسانه‌ها در شکل‌گیری و حفظ این همبستگی مؤثر بوده‌اند.

در حال حاضر، که در دوره‌ای از تعلیق جنگ و آتش‌بس به سر می‌بریم، متأسفانه رسانه‌ها بار دیگر در ایفای نقش خود برای حفظ این انسجام دچار ضعف شده‌اند.

نکته‌ای که باید به‌صراحت بیان شود، این است که برداشت و تلقی ما از «رسانه» هنوز هم در بسیاری از موارد محدود و تقلیل‌گرا است.

به‌عبارتی، رسانه را صرفاً نهادی دولت‌محور و سازمان‌پایه می‌دانیم. برای مثال، رسانه ملی را به‌عنوان نماد اصلی رسانه در نظر می‌گیریم، در حالی که در جامعه شبکه‌ای امروز، با گسترش بی‌سابقه رسانه‌های اجتماعی، این نگاه ساختارگرایانه دیگر کارآمد نیست.

آنچه در نظریه‌های نوین نیز تأکید شده، عبور از نگاه کلان به قدرت به‌سوی نگاه خرد است؛ در عرصه رسانه نیز باید کنشگران خرد را به‌عنوان عاملان رسانه‌ای جدی گرفت.

بنابراین، اگر با چنین رویکردی به فضای رسانه‌ای امروز نگاه کنیم، باز هم مشاهده می‌شود که در دوره تعلیق جنگ، روایت درستی از رخدادها ارائه نمی‌شود؛ روایتی که بتواند همبستگی اجتماعی موجود را به سطح بالاتری یعنی «همبستگی تمدنی» ارتقا دهد.

این نکته نیز حائز اهمیت است که مفهوم «همبستگی تمدنی» در واقع نوعی افق بلندمدت است. در حال حاضر، اولویت باید حفظ همبستگی اجتماعی باشد تا در مسیر گذار، بتوان این انسجام را به همبستگی تمدنی تبدیل کرد، اما مسئله اینجاست که رسانه‌ها در حال حاضر روایات روشنی ارائه نمی‌دهند.

* جایگاه سه رویکرد حماسی، تراژیک و کمدی در رسانه

برای روشن شدن موضوع، می‌توان به نظریه ارسطو در کتاب «فن شعر» اشاره کرد. ارسطو سه رویکرد عمده برای شعر مطرح می‌کند: حماسی، تراژیک و کمدی. او به‌دقت جایگاه و کارکرد هر یک از این رویکردها را تبیین می‌کند. در مواجهه با رخدادهای دوازده روزه جنگ اخیر، سؤال این است که رویکرد روایی ما چه بوده و باید چه باشد؟

توانایی انتخاب و به‌کارگیری صحیح این رویکردها هنری است که فعالان رسانه باید به آن مسلط باشند؛ اینکه بدانند چه زمانی جامعه را با یک روایت حماسی درگیر کنند، کجا از ظرفیت عاطفی و احساسی جامعه استفاده کنند و روایت تراژیک خلق نمایند و چه زمانی از ظرفیت طنز بهره بگیرند.

دشمن در این عرصه به‌خوبی عمل می‌کند. برای مثال، در ماجرای حضور خبرنگار خانم ایرانی در شبکه خبر، رسانه ما یک روایت کاملاً حماسی ارائه داد؛ روایتی از شجاعت یک شیرزن ایرانی که در موقعیتی دشوار ایستادگی می‌کند، به‌ویژه در مقایسه با خبرنگار شبکه ایران‌اینترنشنال که اقدام به فرار کرده بود. این روایت از نظر تأثیرگذاری، به‌ویژه برای مخاطبان زن، ظرفیت عظیمی داشت.

نکته قابل توجه این است که بخش زیادی از اعتراضات و اغتشاشات سال ۱۴۰۱ با محوریت زنان رقم خورده بود. بنابراین، چنین روایتی می‌توانست و تا حدودی توانست، جامعه زنان و دختران را با جریان همبستگی اجتماعی همراه کند. در مقابل، دشمن سعی کرد با ساخت یک کلیپ طنزگونه، از رویکرد کمدی برای تخطئه آن روایت حماسی استفاده کند و تأثیرگذاری آن را در ذهن مخاطب ایرانی کاهش دهد.

این مثال به‌خوبی نشان می‌دهد که در نبرد روایتی قرار داریم. بنابراین، بسیار مهم است که اولاً مشخص کنیم کدام رخداد از جنگ دوازده روزه باید برجسته شود، و ثانیاً با چه رویکردی باید آن را روایت کرد. به نظر می‌رسد که در این زمینه، رسانه‌های ما دچار نوعی آشفتگی هستند.

* تحلیل ارسطو از استفاده از رویکرد تراژدی

ارسـطو در تحلیل روایـت‌های تراژدی، نکته‌ای کلیدی بیان می‌کند: «روایت باید دارای انسجام درونی و هماهنگی میان اجزای مختلف خود باشد. قهرمان روایت و موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرد باید در یک ساختار منسجم تعریف شوند.»

اما روایت‌هایی که در رسانه‌های ما ارائه می‌شود، چه در حوزه روایت‌های حماسی و چه در روایت‌های احساسی یا جدی، گاه فاقد این انسجام درونی هستند و همین موضوع موجب کاهش باورپذیری آن‌ها در نگاه مخاطب می‌شود.

این‌ها مسائلی دقیق و ظریف در استانداردهای کار رسانه‌ای هستند که باید با دقت تمام مورد توجه قرار گیرند.

* کارکرد سوم رسانه: انتقال میراث فرهنگی

اما کارکرد سوم رسانه که از منظر لاسول نیز به‌صورت مستقیم با موضوع بحث ما یعنی «همبستگی تمدنی» ارتباط دارد، مسئله «انتقال میراث فرهنگی» است.

واقعیت آن است که رسانه‌ها ظرفیت آن را دارند که هویت ملی را به واسطه روایت‌های دقیق، مستمر و هدفمند، از نسلی به نسل دیگر منتقل کرده و از انقطاع و گسست‌های هویتی جلوگیری کنند.

همچنین می‌توانند ارزش‌های فرهنگی و تاریخی ما را به نسل جوان منتقل سازند و پیوند میان گذشته و حال را به گونه‌ای فعال نگه دارند.

* بررسی عملکرد رسانه‌ها در دوره پس از جنگ

در جریان جنگ دوازده‌روزه، اگر بار دیگر همان الگوی سه‌مرحله‌ای پیش از جنگ، حین جنگ و پس از جنگ را مبنا قرار دهیم، باز هم مشاهده می‌کنیم که در مرحله پیش از جنگ ضعف‌های جدی وجود داشته است.

نهاد رسانه‌ای ما واقعاً نتوانسته بود در نبرد روایت‌ها نقش مؤثر و برتری داشته باشد؛ به عبارتی، ما پیشاپیش از قافله عقب مانده بودیم.

در آن مقطع، نوجوانان و نسل جدید تحت تأثیر مرجعیت‌های بیرونی قرار داشتند و ارزش‌ها و هنجارهایی را پذیرفته بودند که نه نهاد رسانه، نه نهاد دین، نه خانواده و نه مدرسه قادر به پذیرش آن‌ها نبودند.

تنها کافی بود خواننده‌ای غربی اثری تولید کند؛ بلافاصله همان اثر در کلاس‌های درس ما بازتولید می‌شد، گاه حتی به شکل دابسمش توسط دانش‌آموزان.

اما در دوره جنگ، شرایط به شکلی متفاوت رقم خورد. به‌نظر می‌رسد در این دوره، به برکت شرایط خاص ناشی از جنگ، نوعی انسجام و هماهنگی در نهاد رسانه‌ای کشور پدید آمد.

در همین زمینه، می‌توان به آیه‌ای از قرآن کریم اشاره کرد که به‌طرزی اعجازگونه وضعیت را تبیین می‌کند: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ».

در قرآن، برای بیان وجوب و فرض بودن برخی اعمال مانند جهاد، روزه و نماز، از واژه «کُتِبَ» استفاده شده است؛ به این معنا که این اعمال بر انسان‌ها نوشته و مقرر شده‌اند.

جهاد، اگرچه گاه امری ناخوشایند به نظر می‌رسد، اما خیرهای نهفته‌ای در بطن آن وجود دارد که از میزان ناخوشایندی‌اش فراتر می‌رود.

یکی از مصادیق همین خیرهای نهفته، عملکرد نهاد رسانه در خلال جنگ اخیر است. در همان مدل سه‌مرحله‌ای، عملکرد رسانه‌ها در دوره جنگ نسبت به دو دوره دیگر، یعنی پیش از جنگ و پس از آن، به‌مراتب مطلوب‌تر و موفق‌تر بوده است.

رسانه‌ها توانستند تا حدود زیادی روایتی قابل قبول، منسجم و اثرگذار ارائه دهند؛ از جمله در همین حوزه انتقال میراث فرهنگی و ارزش‌های مرتبط با هویت ملی.

اما سؤال مهم‌تر این است که آیا در دوره پس از جنگ نیز چنین توفیقی تکرار خواهد شد؟ هرچند ما هنوز به‌طور دقیق وارد مرحله پس از جنگ نشده‌ایم و در وضعیتی معلق یا آتش‌بس به سر می‌بریم، اما با فرض ورود به این دوره، باید به تجربه‌های گذشته‌ خود بازگردیم.

* نقش رسانه در انتقال میراث فرهنگی به نسل‌های بعد

تجربه انتقال میراث فرهنگی جنگ هشت‌ساله دفاع مقدس به نسل جدید چندان موفق نبوده است. شخصاً در سفر به روسیه شاهد بودم که چگونه از تجربه تاریخی نبرد لنینگراد علیه آلمان نازی بهره گرفته شده است. در آن نبرد، سن‌پترزبورگ (لنینگراد سابق) نزدیک به نهصد روز در محاصره نیروهای آلمانی قرار داشت.

آنچه تحسین‌برانگیز است، نه فقط خود آن مقاومت، بلکه شیوه‌ای است که با بهره‌گیری از رسانه، موزه‌ها و سازوکارهای فرهنگی، توانسته‌اند آن روایت را حتی پس از گذشت بیش از هشتاد سال، به نسل‌های جدید و حتی گردشگران خارجی منتقل کنند.

ما نیز اگر بتوانیم چنین انتقال مؤثری از میراث فرهنگی خود به عمل آوریم، آنگاه می‌توانیم همبستگی اجتماعی خود را حفظ و آن را به سطحی بالاتر یعنی «همبستگی تمدنی» ارتقاء دهیم.

* ایجاد هراس جمعی از آینده دانش‌محور توسط دشمن

تمدن، پدیده‌ای مستقر است؛ نه صرفاً یک هیجان مقطعی یا شور زودگذر که در دوره‌های جنگ بروز پیدا کند. البته، بروز هیجان‌های جمعی در دوره جنگ ممکن است نشانه‌هایی از طلیعه‌های تمدنی را در خود داشته باشد، اما استقرار واقعی تمدن زمانی ممکن می‌شود که این میراث فرهنگی به صورت صحیح، مستمر و هدفمند به نسل‌های آینده منتقل شود.

از این‌رو، نگرانی عمیق و جدی در این زمینه وجود دارد که این انتقال، خدای‌ناکرده، نه تنها ناقص بلکه به‌صورت معکوس اتفاق بیفتد؛ یعنی به‌جای آن‌که روایت اصیل و ملی ما از رویدادها به نسل‌های آینده منتقل شود، روایت تحریف‌شده و هدفمند دشمنان ما در ذهن‌ها و حافظه‌ها جای گیرد.

به‌عنوان نمونه، رژیم صهیونیستی که با قساوت تمام، نخبگان هسته‌ای کشور را به شیوه‌هایی ناجوانمردانه ترور کرده است، نه‌تنها اشخاص، بلکه در برخی موارد خانواده‌ها را همراه با اشخاص مورد نظر نیز هدف قرار داده تا از این طریق فضای هراس و ناامنی نسبت به فعالیت در حوزه علوم و فناوری‌های پیشرفته را در جامعه ایجاد کند.

این روایت ترس، اگر غالب شود، می‌تواند مانع از آن شود که نخبگان جوان ما به سمت دانش‌های راهبردی و تمدن‌ساز حرکت کنند. این دقیقاً همان چیزی است که دشمن می‌خواهد.

بنابراین، این پرسش مطرح است که:

رسانه‌های ما چه روایتی در این خصوص ارائه می‌کنند؟

آیا می‌توانند روایت معکوس دشمن را خنثی کنند؟

روایت صحیح باید به‌گونه‌ای باشد که نشان دهد، حتی اگر علم و دانش از دست یک دانشمند خارج شود، پرچمدار دیگری در عرصه علمی و فناوری آن را به دست خواهد گرفت و راه را ادامه خواهد داد.

تمدن باید بر پایه چنین آموزه‌هایی بنا شود. اینکه روایت رسانه‌ای ما در دوره پس از جنگ چه باشد و چگونه بتواند ارزش‌های ملی، دینی و فرهنگی را منتقل کند، نقشی حیاتی در فرآیند تمدن‌سازی خواهد داشت.

* دوره پسا جنگ و نقش ضعیف رسانه‌ها در اطلاع رسانی به مخاطب جهانی

برای جمع‌بندی مطالبی که تاکنون عرض شد، باید تأکید کنم که این تحلیل بر پایه همان الگوی سه‌گانه‌ای است که از منظر لسول مطرح کردم؛ یعنی سه کارکرد رسانه شامل نظارت بر محیط، ایجاد همبستگی اجتماعی، و انتقال میراث فرهنگی.

همچنین این تحلیل را در بستر سه مقطع زمانی شامل «پیش از جنگ»، «حین جنگ» و «پس از جنگ» پی‌گیری کردیم. اما از یک زاویه دیگر نیز می‌توان این بحث را مورد بررسی قرار داد که به آن کمتر پرداخته شد، و آن تفکیک مخاطب در سه سطح مختلف است: مخاطب داخلی، مخاطب جهان اسلام و منطقه، و مخاطب بین‌المللی.

در موضوعی مانند «همبستگی تمدنی»، سطح تحلیل نمی‌تواند صرفاً در محدوده مرزهای ملی باقی بماند.

حداقل سطح تحلیل باید جهان اسلام باشد و حتی فراتر از آن، چون وقتی از تمدن صحبت می‌شود، الزماً باید مخاطب جهانی و بین‌المللی در نظر گرفته شود.

بنابراین، باید بررسی شود که چه روایتی در طول دوره جنگ و در دوره احتمالی پس از جنگ، برای مخاطب جهان اسلام و همچنین جامعه بین‌الملل ارائه داده‌ایم.

در این بخش، با کمال تأسف باید گفت که عملکرد ما بسیار ضعیف بوده است.

به‌عنوان نمونه، ما حتی فاقد یک سخنگوی رسمی و فعال به زبان عربی هستیم، چه برسد به زبان عبری. در مقابل، رژیم صهیونیستی چندین سخنگو دارد که به‌راحتی و با تسلط کامل به زبان فارسی سخن می‌گویند و در پلتفرم‌های مختلف ارتباط برقرار می‌کنند. این یک نقیصه جدی است که باید مورد بازنگری قرار گیرد.

از این منظر، جنگ اخیر یک نشانه جدی بود که دکترین جمهوری اسلامی در حوزه ارتباطات بین‌الملل نیازمند بازتعریف و بازسازی اساسی است.

دکترینی که در حال حاضر توسط نهادهایی مانند سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، مجمع جهانی اهل بیت، وزارت امور خارجه، جامعه‌المصطفی و دیگر نهادهای فرهنگی دنبال می‌شود، نشان داده است که نتوانسته ظرفیت‌های عظیم انقلاب اسلامی را چه در سطح جهان اسلام و چه در سطح بین‌المللی به‌طور شایسته فعال و نمایندگی کند.

به تبع همین ضعف بنیادین در دکترین ارتباطی، رسانه‌های ما نیز نتوانسته‌اند کارکردهای مورد انتظار را برای مخاطبان منطقه‌ای و جهانی به انجام رسانند.

اگر در بخش داخلی و در زمان جنگ به رسانه‌ها نمره نسبتاً قابل قبولی داده شد، آن هم مبتنی بر همان سه کارکرد کلاسیک لسول، اما در سطح منطقه و بین‌الملل، حتی در زمان خود جنگ هم نمره قابل قبولی نمی‌توان به آن‌ها داد.

* فرصت‌سوزی رسانه‌های ایران در جهانی‌سازی پیام مقاومت علیه اسرائیل

در واقع، آنچه اثرگذار بود، عملکرد رسانه‌ای ما نبود، بلکه بازنمایی مستقیم واقعیت در میدان بود؛ یعنی حرکت موشک‌هایی که از آسمان کشورهای منطقه عبور می‌کردند و خود مردم با چشم خود آن‌ها را می‌دیدند.

مردم در عراق، اردن و سایر کشورهای منطقه، این واقعیت را با چشم مشاهده می‌کردند و همین امر باعث بروز احساسات و واکنش‌های مثبت می‌شد. نه به‌واسطه روایت‌پردازی رسانه‌ای ما، بلکه صرفاً بر اساس مواجهه مستقیم با واقعیت‌های میدان.

به‌زعم برخی تحلیلگران، حتی روایت رسانه‌ای ما از خود غزه و مقاومت حماس نیز ضعیف‌تر بود.

در حالی‌که غزه زیر آتش بود و در اوج مظلومیت قرار داشت، اما روایت رسانه‌ای آن‌ها برای افکار عمومی دنیا بسیار رساتر، پرنفوذتر و اثرگذارتر از روایت‌های ما عمل کرد.

این تجربه ضعیف، که با اطمینان می‌توان آن را «فرصت‌سوزی» دانست، باید با جدیت بازخوانی شود.

ما در این دوره، یکی از فرصت‌های طلایی تاریخ را از دست دادیم. افکار عمومی جهانی در مواجهه با جنایات رژیم صهیونیستی، به‌شدت دچار خشم و انزجار شده بودند.

این حجم از نفرت می‌توانست، اگر با یک کنش رسانه‌ای قوی و یک روایت‌پردازی منسجم همراه می‌شد، به سرمایه اجتماعی و تمدنی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود.

این فرصت از آن جهت ارزشمند بود که می‌توانست در برابر موج ایران‌هراسی که سال‌هاست در رسانه‌های جهانی ترویج می‌شود، یک ضدروایت قدرتمند شکل دهد.

نکته مهم‌تر آن‌که، هیچ دولتی در برابر این ددمنشی و جنایات ایستادگی نکرد. تنها بازیگران مقاوم و فعال، حزب‌الله لبنان و انصارالله یمن بودند که خودشان دولت رسمی محسوب نمی‌شوند.

تنها دولت مستقر و حاکمیتی که عملاً در برابر این موج ایستادگی کرد، جمهوری اسلامی ایران بود. بنابراین، جای پرسش است که:

چرا نتوانستیم از این ظرفیت عظیم، با وجود پرداخت هزینه‌های بسیار، برای ساخت سرمایه اجتماعی در سطح جهانی بهره بگیریم؟

این فرصت، گرچه در دوره جنگ از دست رفت، اما هنوز در این دوره تعلیق جنگ یا دوره آتش‌بس، قابل جبران است.

باید از هم‌اکنون برای آن برنامه‌ریزی کرد. لازمه بهره‌برداری از این موقعیت، کار شبانه‌روزی و اقدام فوری برای طراحی و اجرای یک راهبرد رسانه‌ای مؤثر در سطح بین‌الملل است؛ راهبردی که بتواند این فرصت طلایی را به فعلیت رسانده و ان‌شاءالله به نفع تمدن اسلامی مورد بهره‌برداری قرار گیرد.

برای دانلود صوت اینجا را کلیک کنید

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha